مادرانه های یک مــــــــادر

وقتی عروسکم ..عروسکش را بغل میمند

تو با تمام بزرگیت اندازه یک عروسک بغلم جا گرفته ای لابه لای همین بازوان و دستان نهیفم غرق شده ای در آغوشم با چشمانی زلال نبضی چلچله وار ، که در این هیاهو بر احساس لامسه من در میزند و لبخندی که همیشه دلبری میکند، و چون اناری بر درخت در این گرمای عاشقانه پیش تو  دلم صد قاچ میشود و من آرام در آغوش ، فشارت میدهم که باور کنم مال منی آن دم که  تو دور از نگاه من که چنین براندازت میکند عروسکت را بغل گرفته ای... بوسه میزنی می فشاری و باز من، بیشتر از پیش عاشقت میشوم..... "مادرانه ای ، تقدیم به عروسکم" ...
13 مهر 1392

دخملی با طبع گرم و خشک...

بابا و دختری و مامان راهی بازار... از جلوی تمام ویترینهای عروسک فروشی که رد میشیم هزار بار با هیجان میگی...بااااجی همون باب اسفنجی خودمون..... عاشق این ذوق کردنتم ولی چون ماطبق برنامه و شعارمون قراره هرچیز به موقع خودش خریده بشه هنوز برات عروسک بزرگ نخریده بودم جز چند خرس و قورباغه که خودم قبل تولدت داشتم... حالا حس کردم وقتشه برات یه عروسک بزرگ بخرم که اندازه یه بچه نوزاد باشه تا باهاش بازی کنی...ادای منو در بیاری یه نی نی شو برات خریدیم که همون شب اول پاپوشاشو درآوردی و پاشو میاوردی بهم نشون میدادی میگفتی پااا دست تو چشاشم میکنی میگی شم میزاریش رو شونت میزنی به پشتش میگی هاپو لالا خوابی........... جریان...
10 مهر 1392

اولین مسافرت با اتوبوس

فدایی این مسافر صندلی 11 بشه مامان الان که دارم برات مینویسم از سفر 2 روزمون به تهران برگشتیم دختری که برای اولین بار سوار وی آی پی میشدی تا تونستی دمار از روزگار مامان و بابا درآوردی اصلا با فضای اتوبوس آشنایی نداشتی واسه همین تمام تلاشت این بود که از پیش ما در بری و به خیال کوچه کرمونشاه تو راهروی اتوبوس قدم بزنی.. و بیشتر از همه تو سکوت و خاموشی اتوبوس  وقتی همه خواب بودن ، جیغ های پر از شیطنتت خجالتم میداد.. شب رو رفتیم خونه  خاله فاطمه من.. فرداش رفتیم بازار تهران حدودا 1 ملیون تومنی بابا جونی برام وسیله کار خرید و الان با کلی گل و روبان و چسب و قیچی برگشتیم.... امیدوارم که این کار جواب بده و پیش بابای...
3 مهر 1392
1